بشر چقدر به درمان عشق درمانده است

کاش می دانستم با کدام افسوس می شود قلاده ای که "حال" به گردنم انداخته را بازکنم و برگردم به "گذشته"  و بو بکشم  ردپای خاطراتت را.
شروع کنم از آنجایی که آیه های جدایی بر دستهای من و تو نازل شد، و  زمین را برعکس بچرخانم  به عقب، آنقدر بچرخانم که خدا سرگیجه اش بگیرد و سرنوشت فراموش کند تا کجای زمان آمده بود.
برسم به جاییکه من باشم و تو... و یک پیاده رو که از ولع گامهایمان، تمام شب سنگهایش را شسته بود به چشمهای باران.

و آنقدر محکم  گره کنم انگشتهایم را در گرمی دست تو، که ذوب شوند در هم، و هیچ زمانی، زمان رفتن نباشد. و تو به تکرار نفس بریدنها و یکباره نشستنم کف آسفالت خیابان عادت کنی  و دست پایت را گم نکنی و کمک نخواهی از همه.
و هر صبح قرارمان سرجایش باشد میدان ونک و کوچه شانزدهم  را قدم بزنیم و تو بروی و من تنها تمام سراشیبی گاندی را بدوم و با 18 دقیقه تاخیر خودم را برسانم سر میزم.

و تکرار شود آنروز بارانی، وسط تاب بازی، پیاده شوی و از جیبت نشانه ی کلیشه ای یک تعهد را درآوری  و کلیشه ای جلوی تاب زانو بزنی وکلیشه ای تر  بگویی: – با من ازدواج می کنی؟ با شوقی کلیشه ای در چشمهایت و کلیشه  ای لرزیدن دستت از حدس نه گفتن من.

و باز از بریده شدن نفسهایم بی آنکه لای انگشتهایم را بو کشیده باشی طعم توتون سیگار دیشبم را حدس می زنی و  بگویی ماهکم به خاطر من و من بکشم به خاطر تو! به خاطر تمام دردهایی که کشیدم.

 و هی برویم و برگردیم و گمان کنیم تمام نیمکت های دونفره ساعی به قدم زدنمان حسادت می کنند! و آن روز بیاید که من یاد بگیرم دیگر هیچ کدام از بغض هایم را بی یک بغل باریدن روی شانه ات به فردا نسپارم و روبرویت بنشینم و بزرگترین دروغم را  در چشمهایت اعتراف کنم. دروغی که مرا به اینجا کشاند. به دور دست‌ترین نقطه کانونی از نگاه تو.

امروزی چیزی ندارم برای گفتن. جر اینکه تمنا کنم بخششت را چون هنوز زنده ام و متاسف برای  عشقی که از پدربزرگم نیاموختم وقتی مادربزرگ مُرد تنها یک هفته دلتنگی نفسش را بُرید اما من ننگ تمام این سه سال دم و بازدم را به سال چهارم می برم.

نظرات 12 + ارسال نظر
siamak سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ق.ظ

age hamon chizi bashe ke man fekr mikonam , dige harfi nmitonam bezanam

منم نمی تونم!

کویر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ق.ظ

کاش می دانستم با کدام آتش میتوان سوخت، ذوب شد و از صحنه هستی محو شد تا که قلاده ای نباشم به گردن عزیزترین کسی که میخواستم خوشبختش کنم
شروع کنم از آنجاییکه آیه های جدایی بر قلب کن نازل شد و خیالم آسوده گشت که دوران تنهایی به سر آمده.
واینک رسیدم به جاییکه من ماندم و تو .....و بانگ حی علی الفلاحی که نهیب میزند کجاست آن گامهای برهنه ای که هر نیمه شب رمضان چهارراه طهماسب آباد را تا مسجد قائم زیر رگبار باران به عشق او سرود وصال می خواند .
و آنقدر دستهایم را به سوی تو بلند کنم و اشک بریزم تا دریای کرامت تو به تلاطم در آید و به فرشتگانت بگویی که شرم دارم از این اشکها که نبخشم او را.
وهر صبح قرارمان سر جایش باشد، محراب نماز و دعای عهد.
وتکرار شود آن غروب سرد پاییزی بعد از دعای عرفه که تورا در افق مغرب بر بلندای کوه دبدم که آغوش باز کرده بودی به دعوت من و من با تمام قدرت حنجره ام فریاد زدم: الهی و ربی من لی غیرک.
امروز چیزی ندارم برای گفتن جز اینکه تمنا کنم بخششت را که فکر میکردم تنهام و متاسف برای عشقی که نه تنها شکوفا نشد بلکه دیواری شد برای عاشق و معشوقی دیگر و دعا کنم الهی اگر مرگ من باعث فرو ریختن این دیوار میشود هرچه زودتر آن را برسان که بی صبرانه مشتاق آنم.

حتی حدس نامت به خیالم نمی رسد.
حرفم نمی آید...

قلاچ سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://gholach.blogfa.com

خیلی قشنگ بود
عالی بود عالی
مرسی

هیس سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://l-liss.blogsky.com

دلم گرفت
چقدر زیبا مینویسید

پایان بازی ابر و باد همیشه باران نیست...

به گرفتگی دلم وقتی شما را می خوانم در!

بهاره سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.pashe-koori.blogsky.com

من یاد نمی گیرم...نمی تونم محبت کسی را به یاد بیارم...

شما بلدی! می دونم!

گرگی سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

مهیار سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ http://1parazit.wordpress.com

آه بـــــــلــــندی الان کشیــــــــــــــــــــــــــدم که مپرس واقعا...!
همدردی ساده منو بپذیر
سکوت میکنم...

بشکنه این دست که دوبارهبا پتانسیل هایم میروم روی اعصاب شما!

یه دختر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ http://www.al0negirl.blogfa.com/

بازم خبر نکردی اپ کردی باشه خانومی
نمیدونم چی بگمهی جورایی یاده خودم افتادم چقد بی توجه گذشتم
به هر حال غمه گذشته رو خوردن چیزی نداره جز اینکه حال الان رو خراب میکنه و ترس واسه اینده میاره پس سعی کن بهش فکر نکنی با اینکه سخته

خانومی منم اپمممممممممم منتظرمممممممم

آب شدم زیر بار نگاهت!
از این به بعد به هیچ کس خبر ندم شما رو باخبر می کنم! خیالت جفت!

کوریون سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

"و هر صبح قرارمان سرجایش باشد میدان ونک و کوچه شانزدهم را قدم بزنیم و تو بروی و من تنها تمام سراشیبی گاندی را بدوم و با 18 دقیقه تاخیر خودم را برسانم سر میزم.."
-
چقدر تصویر داشت این .. چقدر میشد حسش کرد این ننگی رئ که به سال چهارم بردیش ..
-
تصدقت لوتک ( با کاف تحبیب و فرض پسرخالگی و شرط معمایی که سخت بود)

چقدر احساس می کنم که تو هم باهام هم دردی نمی دونم چرا؟؟
-
لوتک؟؟ بله؟ همه اون عظمت لوت رو کردی تو شیشه تصدقت؟؟

دورآباد سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ http://doorabad.blogfa.com

مگر چقدر از این عمر بی ثمر مانده است؟

سلام.

کم پیدایی؟

میای در حد یه سلام!
عجب؟!
زیر سرت بلند شده... برو کوتاه کن!

جیران سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

.. ... .. . . . ...
ای بابا... هر روز چیزز تازه ای داری عزیز برای غافلگیر کردنم..
جات خالی..
رفتم شمال و برگشتم..

قربون غافلگیر شدنت!
دلم شده بود برات قد یه گنجشک نگران!

اهورا سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ

کاش بلد بودم بخشش تو و کویر راکه حتی نامی ازش نیست.عشق را باید از نو آموخت در تعریف تو
تقدیم به م ا ه ک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد