خاک کفشهای تو نان می شود سر سفره من!


کناره پیاده رو وایساده و با دقت کفشای همه رو نگاه میکنه. با خودش میگه: چقدر کتونی زیاده شده، کفشایی که واکس نمی خوان! از صب تا حالا دشت نکردم. به غزل  قول دادم حتما براش دفتر مشق بخرم، حالا پول نسخه ی  مادر به کنار،  شهرام خان دوباره با داد و هوار کرایه اتاقش رو می خواس، شنیدم مادر  نماز صبحی سر سجاده می گفت:
شرم دارم جلوی در و همسایه سر بالا کنم. ابراهیم، اگه زنده بودی”... و باز می زنه زیر گریه.
 آسمون هواش گرفته ، نگاش میکنم، تو رو به جد ننه زهرا نبار! دلم تنگ شده ننه زهرا، هنوز مزه نقل بیدمشکی آخری زیر دندونمه، هر روز روی چارپایه ی جلوی اتاقش می نشس، نمی دید
! اما صدای پای همه رو می شناخ. وقتی نزدیکش می شدم گره چارقدش رو باز می کرد دوتا نقل می ذاشت کف دستم: یکی واسه  خودت یکی هم ببر برای غزل، روشون چارقُل خوندم.
حالا که نیست چارپایه خالی جلوی اتاقش هی می زنه تو ذوقم . مادر دیروز رفته خونه طاهره خانوم پتو شسته میگه: مهدی، خوبم! دیگه کمرم درد نمی کنه! و شب تا صبح به خودش می پیچیه که ناله نکنه.  خدا رو شکر که غزل قدش به اجاق نمی رسه  منتظره شام، پای قابلمه خالی خواب رفته دوباره و نفهمیده باز مادر دورغ گفته مث اون روزی که  کفشش پاره شده بود گفته بود باید بزرگتر شی،. کفشای اندازه پای تو تموم شده، و غزل گریه کنان پرسیده بود: پس مریم از کجا  همش کفش نو میخره؟! پاش هم قد پای منه مامان! حسابی شرمندش کرده بود.

 احمد امسال ترازو خریده میگفت: "دیگه با قسم قرآن، کسی قرآن نمی خره! همه میگن یکی داریم." مرد و زن هی رد می شن و امروزم  هیشکی نمیذاره کفشاش رو تمیز کنم. کاظم سر چار راه منتظره که چراغ باز قرمز شه. بپره به جون شیشه‌ی ماشینای مدل بالا. گرسنمه ساعت از چار گذشته  امیر مث دیروز پیداش نیس نمی دونم کجاس! قسم می خورد :این رستوران که تازه باز شده همه مشتریاش مایه دارن! ندید بدید نیستن که غذاشون رو تا ته بخورن تازه  هم ماست داره هم نوشابه!

  مردی با  کفشای چرمی، با عجله از جلوم رد می شه. می پرم جلوی راهش  آقا... آقا....واکس بزنم. – نه لازم نیست. کمی اصرار می کنم با دست هلم می ده کنار و میره .
دیروز هشت سالم شد و غزل برام بادبادک درست کرد با آخرین برگ دفتر مشقش.ترسیدم هواش کنم نخ نازکش پاره شه طفلی غصه بخوره. شاید بهتر بود مثل تابستان پارسال نوشابه می فروختم. اما گفته بود که دیگه نسیه بی نسیه، از صب هنوز دشت نکردم. داد می زنم. واکسیه واکسی. کسی حواسش پرت من نمیشه. خانومی با چادر مشکی از داروخانه بیرون میاد.  میرم جلوی پاش- خانم واکس بزنم. دو تا بیست و پنج تومانی می گذاره کف دستم و می ره.
اونطرف پنج تا جوان از مغازه سی دی فروشی آقا کمال بیرون میآین:- این دوتا رو دیدی! –اینا که قدیمیه، پارسال دیدم.  میرم جلو یکشون که کفشاش واکس خوره ،- آقا کثیف شده، واکس بزنم. هم قهوه ای دارم هم مشکی. با نیشخند میگه: مگه نمیدونی الان مده. یه ماه گذاشتم تا این شکلی شده چی چی واکس بزنم؟ بعد هر پنج تاشون می خندن و می رن.
هنوز پول فرچه رو به اصغر آقا بدهکارم .  صدای آسمون سرم بلند می شه.  همه از ترس خیس شدن تند تر می رن پی کارشون اگه بباره من میمونم و یه پیاده روی خالی. دوباره قسمش می دم،  فقط به اندازه پول یه دفتر مشق صبر کن. حالیش نمی شه! حتی قسم جد ننه زهرا، هیچی جلو دارش نیست.  می باره و کفشای همه رو می شوره  و برق میندازه، اشکای من زیر اشکاش گم میشه. چقد دردش بزرگتره مگه؟!؟ نمی دونه خاک کفشایی که شُست نون میشد سر سفره ی ما.

نظرات 26 + ارسال نظر
مهیار شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ http://1parazit.wordpress.com

پتانسیل خوبی داره واسه اویزون کردن لبو لوچه ادم...
درود بر تو

عجب!!
این استعدادم رو هنوز کسی کشف نکرده بود!!

کوریون شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.chorion.blogsky.com/

احسنت .. لذت بردم مرسی

به قول خودتان
تصدقت!

Red beetlE شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://jangavaran.blogsky.com

...
...........................
چی میتونم بگم؟ کاری هم نمیتونم بکنم... الآن که دیگه نمیشه به اینجور آدما کمک کرد... چون معلوم نیست که واقعا محتاجن یا نه... اکثرا باندی کار میکنن...
خوب بود...یعنی غمگینگون کرد منو...

تو بارها می گویی خواهم داد، اما به آنکه سزاوار باشد
درختان باغ تو چنین نمی گویند
بی گمان آن کسی که سزاور دریافت روزها و شب های خود باشد سزوار دریافت دَهش( بخشش) تو نیز هست.
جبران خلیل جبران. کتاب پیامبر و دیوانه

بهاره شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.pashe-koori.blogsky.com

امان از فقر

دورآباد شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ http://doorabad.blogfa.com

و الان خیلی بهتره که هیچی نگم. امان از این آسمونی که قسم جد ننه زهرا هم حالیش نمیشه.

siamak شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

mareke bod
ay to roohe sarane dolat ke goni goni pol nafrestan felestine kharab shod, ke bere to shekame on arabay hichi nadar, onvaght to mamlekate khodemon in hame adame mohtaj hast !!

ممنون سیامک جان
یه چند وقتیه که ساعتهای تلاقیمون به هم ریخته
ساعت شما چنده الان من تنظیم کنم ساعتم رو؟؟!

علیرضا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://sib1358.blogfa.com/

یاد چند سال پیش افتادم که با یه بوشهری تو ماشین هم صحبت شده بودم .میگفت یه مهندس فرانسوی شاغل تو پروژه های نفتی اونجا بهش گفته بود اگه میدونهای نفتی ایران رو داشتیم انقدر پولدار میشدیم که کفشامونو میفرستادیم آمریکا برامون واکس بزنن و برگردونن!
افسوس...

صد افسوس...

کوریون یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

ممنون که بر ما قدم می زنید ؛ درود و عرض وقت بخیر

مثه این که جبران می کنید شما هم؟؟

کوریون یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

دیگه گم نشید اون جا احتمالا .. اطاعت امر شد
درود

چقد خونتون نزدیکه به ما!
خوبه ها
همش من اونجا شما هم اینجا!
اینجوری یه هو که میای میری دوست دارم .

Morteza یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ق.ظ http://xmx121.wordpress.com

بابا جون هر کی دوست دارین آهنگ توی وبلاگتون نزارین.
نصف شب وولوم اسپیکر روی هزاره، میای اینجا یهو اتاق میره رو هوا.
به مولا آهنگ گذاشتن خیلی وقته که جوات شده!

شرمنده می گفتین وولوم رو هزاره
میگفتم ارومتر سه تار بزنه.
آهنگ هوی متال که نبوده اینقد شلوغش کردی داداشم!
باهاتون مخالفم بعضی چیزا هیچ وقت جوات نمیشه
نمونش همین ای ساربان گفتن استاد نامجوه!

قلاچ یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ق.ظ http://gholach.blogfa.com

خیلی قشنگ بود.
واقعاً داستان زیبایی بود
گرچه یه مشکلی اون وسط بود که مجبور شدم پلتیک بزنم بخونم!

خوش اومدی قلاچ جان!
کجاش بگو درستش کنم؟؟

یه دختر یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.al0negirl.blogfa.com/

نمیدونم والا اول از همه چرا خبر نکردی اپممممممممم؟
فقر همیشه بوده هست تازگی نداره فقط میتونم بگم متاسفم واسه خودم و امثال من که فقط تا لحظه ای که میخونش ناراحتن ولی وقتی تموم شد بلند شدن رفتن بیرون بازم براشون مهم نی
به هر حال فقط میشه دعا کرد که روزی تموم شد همین


منم پام خوشحال میشمممممم بیایییییییییییی
منتظرم عزیزم

جز شرمندگی چیزی واسه گفتن ندارم!

محمدرضا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://fire-fighter.blogsky.com

خیلی ناراحت کننده بود.روز به روزم اینجور آدما بیشتر میشن...

و اونجور آدما گردن کلفت تر!

Morteza یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ http://xmx121.wordpress.com

سو تفاهم نشه!من نگفتم آهنگش جواته. منظورم از جوات بودن کد‌ آهنگ گذاشتن توی وبلاگ بود. دیدی بعضی ها پشت زمینه متن وبلاگشون مشکی و رنگ خود متن رو سفید گذاشتن. خوب اینجوری چشم و چال آدم در میاد تا متن وبلاگ رو بخونه و طرف کم کم بی خیال خوندن مطالب میشه. من که واقعا نمیتونم همزمان آهنگ گوش کنم و از طرفی متن وبلاگ رو بخونم. حالا باز اگه اسکریپت یه جوری باشه که آهنگ اوتومات اجرا نشه یه چیزی ولی مصیبت اینجاست که ۲۰ تا تب باز شده داشته باشی و ندونی آهنگ از کودوم صفحه داره لود میشه.

سعی می کنم تا شما عازم می شید آهنگ نذارم اگه بشه!

Morteza یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ http://xmx121.wordpress.com

وقتی توی صفحه عمو فیلتر چی؛ بلاگفا و پرشین بلاگ و بلاگ اسکای و ... به عنوان سایت های مفید معرفی میشن یک لحظه موندن توی این سایت ها اشتباهه.
از طرفی امکانات و قابلیت های وردپرس اصلا با این در پیتی ها قابل مقایسه نیست.
حیف که دارم به خدمت شدیدا مقدس سربازی اعزام میشم و الا واسه انتقال آرشیو و نظرات کمکت میکردم

Morteza یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ http://xmx121.wordpress.com

وقتی توی صفحه عمو فیلتر چی؛ بلاگفا و پرشین بلاگ و بلاگ اسکای و ... به عنوان سایت های مفید معرفی میشن یک لحظه موندن توی این سایت ها اشتباهه.
از طرفی امکانات و قابلیت های وردپرس اصلا با این در پیتی ها قابل مقایسه نیست.
حیف که دارم به خدمت شدیدا مقدس سربازی اعزام میشم و الا واسه انتقال آرشیو و نظرات کمکت میکردم

نمی دونستم این فیلترچیه باشما نسبتی داره.
دستت میرسه یه حالی بهش بده
ر..د به هرچی عکس آپلود کرده بودم با فیلتر کردن سایتهای سرور
باقیش بماند.

Morteza یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://xmx121.wordpress.com

البته انتقال وبلاگ هم کار شاخی نیست و نیاز به تخصص نمیخواد.

http://web3b.wordpress.com/2008/12/17/export-import-blogger-wordpress/

این متن رو چند بار و دقیق بخون.من با استفاده از اون تونستم خیلی راحت و بی دردسر آرشیوم رو منتقل کنم و آدرس قبلی رو ریدایرکت کردم به وبلاگ جدید تا هر کی به آدرس قدیمی رفت هدایت بشه به خونه جدید.
مثلا اگه شما به آدرس www.xmx121.blogfa.com بری به صورت اتومات به دامنۀ وردپرس من ریدایرکت میشی.

وای شما چقد خوبید؟!؟
کی اعزام می شید خدایی نکرده؟

Morteza یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ http://xmx121.wordpress.com

این متن رو بچه ها توی گودر شر کردن :

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …
یه اقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …

اقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش …
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمی ره گُوشت بده نِنه!
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت : پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه !
قصاب اشغال گوشت های اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن …
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر ؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره … سگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره … سگ شما چجوری اینارو میخوره ؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه … شیکم گوشنه سَنگم مُخُوره …
جوون گفت نژادش چیه مادر؟
پیرزنه گفت: بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ایناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن …
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟
جوون گفت: چرا !
پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نِمُخُورم نِنه …
بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت!
قصابه شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده اقا … و از این خزعبلات … و من همینجور مات مونده بودم !!

شما هم بلدی بر.. به حالمون ها!!
ولی خیلی قشنگ بود و تلخ
مرسی

immortal یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://jangavaran.blogsky.com

با پستات خیلی حال میکنم!!
آپم!

شما لطف دارید به پستهای ما!

کوریون یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:18 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

آپ کن تصدقت ، این یه پیشنهاد کاملا اجباری یه

بذار ببینم چی میاد تو مخم

یه دختر دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.al0negirl.blogfa.com/

سلام عزیزم اگه سنو سالمو میخوای
میتونم اینو بگم که موقعه ای چشمم به این دنیاییه کثیف خورد که جنگ داشت تموم میشد
حالا تو چی؟جزوه این نسل سوخته میشی؟

خوب منم بذار تو لیست!

Red beetlE دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ

داستان این آقا مرتضی خیلی خوب بود... من میخوام تحت تاثیر قرار بنمایم...

بنما!

قلاچ سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://gholach.blogfa.com

از روشون چارقل خوندم تا احمد امسال ترازو خریذه
سطرها رو هم افتاده و قسمتهاییش رفته تو حاشیه قهوه ای سمت چپ

یعنی قالبم مشکل داره آیا؟؟؟

جیران سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

عجب..
قرار بود بنویسی و به ما هم بدی رفیق ...
ولی تمیز و خوب بود..

فکر کردم به درد بخور نیست!

مراد چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

به عنوان نظر فقط سکوت .
به عنوان یه دوست معرکه ای
به عنوان یه نویسنده بهتر از این نمی شه
به عنوان یه مخاطب خفه شم سنگینترم و البته بهتره
خدا بزرگ شده راستی به دنبال .........
که نان میشود سر سفره ی شما.

به عنوان تمام عنوانی هایی که نوشتی فقط ممنونم که هنوز هستی!

... پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ

پسریساله20 بر بالین خواهری 6 ساله که بر اثر سوءتغذیه در حال مرگ است...
خواهر:دادش موز چه مزه ایه؟ آخه دوستام میگن خیلی خوشمزست
برادر: موز؟
خواهر: آره
برادر:مثل پرتقال آبجی
خواهر: ا پس خیلی هم خوشمزه نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد