می شینم روبروت خیلی دیر شده
واسه گفتن "دوستت دارم"
اما میگم و تو هیچی نمی گی.
درد و دل می کنم ،هیچی نمی گی.
گلایه می کنم، غر می زنم، هیچی نمیگی
داد می زنم، مشت می کوبم،اما بازم هیچی نمیگی
و بعد منم دیگه هیچی نمیگم
زل می زنم
به اسم حکاکی شدت روی سنگ
به جای فرضیِ چشمات،به نوشته های تکراری
و بعد سرم رو می ذارم رو شونه های سنگ قبرت و زار می زنم.
نه!
فاصله ی من از تو فرسنگها نبود
همیشه یه سنگه
دیروز دل سنگیه من بود
امروز سنگ قبر تو.
پ ن: هیچ توضیحی تکمیلی راجع به این نوشته ندارم که بدم. لطفا سوال نفرمایید.
خواهر فلسطینی من! هر سال خیابانهای شهر ما، فریاد می کشند و تقاص می خواهند برای ظلمی که به تو روا شد و ظالمان را به شعار مرگ بادا می بندند و مدام رسانه های ما تمام جنایاتی که در حقتان روا می شود را مو به مو گزارش می دهند. بی خانمانی تان، کشته شدن مردان، زنان و کودکانتان را، همه جهان می دانند که کجا در کدام خیابانتان کدام برادرت چطور به شهادت رسید. کدام خواهرت چطور مجروح شد. جواب کدام سنگتان را با گلوله دادند.
اما چه کسی می داند اینجا فلسطین است و هیچ کس از روزهای سیاهی که بر ما گذشت و می گذرد با خبر نیست، هیچ رسانه ای درد ما را تمام نگفت! فریادهایمان خفه شد! ما اینجا شمار تمام شهیدانتان یک به یک داریم، اما شمار عزیزانی که از دست داده و می دهیم را هیچ کس ندارد. همین ها که درد شما را جار می زنند. همین هایی هستند که ما را خفه می کنند. همین هایی که از کشته شدن برادران شما عزا دارند، برادران مرا به خون کشیدند. همین هایی که دنبال گرفتن حق شما از باطلند. تمام حق ما را باطل کردند. همین ها... همین ها! به نام دینت خواهر فلسطینی من! کی به تو تجاوز شد! بیگانه بود آنکه خانه ات را خراب کرد. نامسلمان بود، کسی که برادرت را کشت. هیچ کس به شهیدانتان، تهمت بی دینی و بی بندوباری نزد. تو اگر حقت را خواستی به چشم هیچ کس، خس و خاشاک نشدی. بیگانه ها سرزمین تو را غصب کرده اند ، برادرت تو را به گلوله نبست. آری، درد تو دردیست گفتنی. شرم باد بر دردی که ما می کشیم! نمی دانید اینجا آزادی است که غصب شده، ما زخم خورده از خنجر خودی هستیم تو بگو درد مان را به که گلایه بریم؟ کی روز قدس می شود برای فلسطین ما؟
خدایش سخت می گیری، اوضاع فرقی نکرده.
خوب نگاه کنی می بینی این همون آقاست با زر مضاعف
اینجا همون ایرانه با خفقان مضاعف
همون خیابوناست البته با درگیریهای مضاعف
ما همون مردمیم با خس و خاشاک مضاعف
کسی اعتراضی نداره، این همون پیاده رو هاست با عابران مضاعف
ببین دنیای مجازیمون هم دست نخورده مث قبله منتها با فیلتر های مضاعف
قبرستونم همون قبرستونه البته با مرده های مضاعف
هنوزم بدحجابیم حتی با مقنعه های مضاعف
ما زنده ایم اما با آرزوی مرگ مضاعف
این مضاعفات یه هو به ذهن مبارکشون نرسیده بلکه این اضافات همون صندوقهای رایه با آرای مضاعف
هرچند خودمون هم اضافی ایم اما باور کنی یا نکنی داریم میریم به سمت جمعیت مضاعف
راستی به مناسبت ماه مبارک رمضان پروژه خدای مضاعف هم در دست بررسیه.
پ ن: و ما چندین شعبه دیگه هم می زنیم به این میگن وبلاگ مضاعف به دلیل فیلتر مضاعف
کناره پیاده رو وایساده و با دقت کفشای همه رو نگاه میکنه. با خودش میگه: چقدر کتونی زیاده شده، کفشایی که واکس نمی خوان! از صب تا حالا دشت نکردم. به غزل قول دادم حتما براش دفتر مشق بخرم، حالا پول نسخه ی مادر به کنار، شهرام خان دوباره با داد و هوار کرایه اتاقش رو می خواس، شنیدم مادر نماز صبحی سر سجاده می گفت: “شرم دارم جلوی در و همسایه سر بالا کنم. ابراهیم، اگه زنده بودی”... و باز می زنه زیر گریه.
آسمون هواش گرفته ، نگاش میکنم، تو رو به جد ننه زهرا نبار! دلم تنگ شده ننه زهرا، هنوز مزه نقل بیدمشکی آخری زیر دندونمه، هر روز روی چارپایه ی جلوی اتاقش می نشس، نمی دید! اما صدای پای همه رو می شناخ. وقتی نزدیکش می شدم گره چارقدش رو باز می کرد دوتا نقل می ذاشت کف دستم“: یکی واسه خودت یکی هم ببر برای غزل، روشون چارقُل خوندم.”
حالا که نیست چارپایه خالی جلوی اتاقش هی می زنه تو ذوقم . مادر دیروز رفته خونه طاهره خانوم پتو شسته میگه“: مهدی، خوبم! دیگه کمرم درد نمی کنه!” و شب تا صبح به خودش می پیچیه که ناله نکنه. خدا رو شکر که غزل قدش به اجاق نمی رسه منتظره شام، پای قابلمه خالی خواب رفته دوباره و نفهمیده باز مادر دورغ گفته مث اون روزی که کفشش پاره شده بود گفته بود باید بزرگتر شی،. کفشای اندازه پای تو تموم شده، و غزل گریه کنان پرسیده بود:” پس مریم از کجا همش کفش نو میخره؟! پاش هم قد پای منه مامان!” حسابی شرمندش کرده بود.
احمد امسال ترازو خریده میگفت: "دیگه با قسم قرآن، کسی قرآن نمی خره! همه میگن یکی داریم." مرد و زن هی رد می شن و امروزم هیشکی نمیذاره کفشاش رو تمیز کنم. کاظم سر چار راه منتظره که چراغ باز قرمز شه. بپره به جون شیشهی ماشینای مدل بالا. گرسنمه ساعت از چار گذشته امیر مث دیروز پیداش نیس نمی دونم کجاس! قسم می خورد :این رستوران که تازه باز شده همه مشتریاش مایه دارن! ندید بدید نیستن که غذاشون رو تا ته بخورن تازه هم ماست داره هم نوشابه!
مردی با کفشای چرمی، با عجله از جلوم رد می شه. می پرم جلوی راهش آقا... آقا....واکس بزنم. – نه لازم نیست. کمی اصرار می کنم با دست هلم می ده کنار و میره .
دیروز هشت سالم شد و غزل برام بادبادک درست کرد با آخرین برگ دفتر مشقش.ترسیدم هواش کنم نخ نازکش پاره شه طفلی غصه بخوره. شاید بهتر بود مثل تابستان پارسال نوشابه می فروختم. اما گفته بود که دیگه نسیه بی نسیه، از صب هنوز دشت نکردم. داد می زنم. واکسیه واکسی. کسی حواسش پرت من نمیشه. خانومی با چادر مشکی از داروخانه بیرون میاد. میرم جلوی پاش- خانم واکس بزنم. دو تا بیست و پنج تومانی می گذاره کف دستم و می ره.
اونطرف پنج تا جوان از مغازه سی دی فروشی آقا کمال بیرون میآین:- این دوتا رو دیدی! –اینا که قدیمیه، پارسال دیدم. میرم جلو یکشون که کفشاش واکس خوره ،- آقا کثیف شده، واکس بزنم. هم قهوه ای دارم هم مشکی. با نیشخند میگه: مگه نمیدونی الان مده. یه ماه گذاشتم تا این شکلی شده چی چی واکس بزنم؟ بعد هر پنج تاشون می خندن و می رن.
هنوز پول فرچه رو به اصغر آقا بدهکارم . صدای آسمون سرم بلند می شه. همه از ترس خیس شدن تند تر می رن پی کارشون اگه بباره من میمونم و یه پیاده روی خالی. دوباره قسمش می دم، فقط به اندازه پول یه دفتر مشق صبر کن. حالیش نمی شه! حتی قسم جد ننه زهرا، هیچی جلو دارش نیست. می باره و کفشای همه رو می شوره و برق میندازه، اشکای من زیر اشکاش گم میشه. چقد دردش بزرگتره مگه؟!؟ نمی دونه خاک کفشایی که شُست نون میشد سر سفره ی ما.